کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات
کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات

آنچنان سوخته این خاک

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست


هوشنگ ابتهاج

دنیای بی وفا

نمیدونم اینکه میگن فلانی مُرد و راحت شد چقدر درسته. اما اطرافیان چی؟ پدر و مادر پیری از مال دنیا فقط یک دختر دارن و اون دختر برای اینکه پدر و مادر پیرش بتونن زندگی کنن مجبوره واسه خواستگاراش شرط بذاره که فقط در صورتیکه موافقم که توی خونه پدر و مادرم زندگی کنیم. چون باید مواظب اونها باشم و احتمالا خیلی از اون خواستگارا با شنیدن این شرط منصرف میشن ولی در نهایت یک مرد(مرد نه به عنوان جنس نر بودن به عنوان انسان) پیدا میشه و شرطشو قبول میکنه. اما همین دختر بعد از چند سال زندگی، به تومور مبتلا میشه و متاسفانه بعد ادو سال با سختی زندگی کردن و مخفی کردن مشکلش از پدر و مادرش که نکنه بفهمن و دق کنن، تسلیم مرگ میشه و پدرو مادر پیرش،  بچه های کوچولوش و شوهرشو تنها میذاره.

واقعا راحت شد؟ تا آخرین لحظه زندگی و قبل از تسلیم شدن به مرگ، به فکر خودش بود؟ بعید میدونم. 

امتحان

دیروز امتحانمو به معنای واقعی خراب کردم. خراب تر از چیزی که میتونستم از قبل حتی تصور کنم. سر امتحان مغزم به معنای واقعی گیر کرد. یعنی همه چیز پرید. مهم نیست که پاس بشم یا نه. مهم اینه درسی بود که ازش لذت میبرم و نمیخواستم فقط پاس بشم

پزشک

چرا بعضی از پزشک ها اجازه صحبت به بیمارشون نمیدن؟ اینکار غیر از عدم اعتماد مریض به پزشک، نتیجه دیگه ای هم داره؟

من برای مشکل چند ساله ام پیش پزشک درمانگاه شرکتمون رفتم، ایشون اصلا نذاشتن من صحبت کنم. بهشون میگم آقای دکتر این که شما میگی علت اینجوری داره، من قبلا تست کردم حتی توی اون شرایط ایده آل که شما میگی هم باز من مشکل دارم. میگه نه علتش همینه. خب نتیجه اینه که من فقط خداحافظی میکنم و دیگه پیش ایشون نمیرم.

اسم

وقتی پسرم دنیا اومده بود، همکارم پرسید که اسمشو چی گذاشتیم و من اسمشو گفتم، برگشت و گفت این اسم؟ قشنگ نیست، امروزی نیست و ...

من به اقتضای سنی که داره و تقریبا نزدیک بازنشستگی هستش هیچی نگفتم و فقط گفتم اسم یک شخص عزیزی بود که گذاشتیم روی بچه.

کی میخوام بفهمیم انتخاب اسم با کسی جز پدر و مادر نیست؟ حتی پدر من سر انتخاب اسم بهمون گفت با هیشکی مشورت نکنین، به بقیه چه ربطی داره؟ اگه قرار باشه فقط یک نفر حق انتخاب اسم داشته باشه، اون کسی جز مادر نیست.

ادامه ماجرا

خب پدر هم خبردار شد...

دیروز هرچی توی دلم از چند سال پیش بوده رو گفتم...

بعضی وقتا آدم خیلی بیش از مثبت اندیش میشه. چون توقع نداره. توقع نداره داداشش بذارتت توی بلک لیست گوشیش که نتونی بهش زنگ بزنی. اما به خودت میگی دستش خورده. چون اگه قبول کنی واقعیته، تحملش سخت میشه...

زندگی مثل جریان متناوب میمونه. مهم اینه به جریان مستقیم تبدیل بشه یا لااقل یکسو بشه.

1-امروز داشتم با مادرم صحبت میکردم. میگفت میترسم من اینهمه مخالفم باز بره کار خودشو بکنه و من در نهایت بشم آدم بد این داستان.

بهش گفتم خب اگه واقعا میتونی این شخص رو به عنوان عروس قبول کنی، مخالفت نکن. در نهایت زندگی خودشه. 

2-چندبار به مادر  گفتم که داداش دیگه اون آدمی که شما میشناسی نیست. عوض شده. توی خیلی چیزا عوض شده. اون آدمی که شما رو حرفش قسم میخوردی نیست. الان صاف صاف راه میره و دروغ میگه. عین خیالش هم نیست. خیلی از حرفهایی که قبلا انکار میکرد داره یکی یکی ثابت میشه. (ولی مادرها نمیتونن واقعیت بچه هاشونو ببینن)

بی نظمی روحی

این چند ماهه نظم زندگیم بهم ریخته، از یه طرف نوع کار، از یه طرف دانشگاه، از یه طرف وقتی که دیگه واقعا برای خانواده نمیمونه. امروز بعد از چندماه، همسر کاسه صبرش لبریز شده و واقعا بهش حق میدم.

اینا یه طرف، سمت دیگه هم کارای داداشه که فکر نمیکنه، نمیسنجه، داره احساسی تصمیم میگیره، زن گرفت و بعد از چند سال طلاق داد. الان دوباره میخواد زن بگیره. اونم کسی که مادر به صد دلیل منطقی به شدت مخالفه، اما پاشو کرده توی یه کفش که میخوام. پدر هم که اصلا خبر نداره،میترسیم بهش بگیم، سنش بالاس خدایی نکرده براش اتفاقی میفته.

 اون روز مادر داشت گریه میکرد.