کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات
کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات

دکتر

پسرم از دیروز مریضه، سرفه های خیلی بد داره.دیشب تبم داشت.  توی شهر ما فقط یک فوق تخصص عفونی کودکان داریم که نوبت دادنش از ساعت ۱۲ شب باز میشه تا هروقت تموم بشه. دیشب خواستم نوبت بگیرم ساعت ۱۲:۱۵ دیدم همه نوبتها پر شده و فقط ۵ نوبت باقی مونده که اونا هم مینویسه افراد دیگه در حالت نوبت گیری هستن. خلاصه تا ۱۲:۳۰ تقریبا درگیرش بودم که یهو یکیشون اجازه داد و نوبت گرفتم.

این آقای دکتر، بسیار خوش برخورد، بسیار محترم و توی کارشون بسیار حاذق هستن، واسه همین همیشه مطب شلوغه

 یه منشی دارن که علیرغم قیافه عبوسی که دارن خیلی آدم مهربونی هستن. بارها شده بچه رو بردیم پیشش با اینکه نوبت نداشتیم ولی قبول کرده که اجازه بده بریم پیش دکتر. ولی خب این خانم منشی قلق داره اگه قلقش رو ندونی عمرا نوبت نمیده. و خدا رو شکر ما قلقش رو میدونیم 

ب.ن:

یادمه یکبار توی مطب دکتر از همون موقع ها که بدون نوبت رفته بودیم نشسته بودیم یک خانواده آذری زبان هم بودن و ظاهرا اینها هم نوبت نداشتن، نشسته بودن. منشیه داشت غر  میزد  و میگفت که اینا فکر کردن من نمیفهمم. اگه بهشون نوبت دادم، بذار تا شب وایسن. از قرار معلوم این خانواده نوبت خواسته بودن و منشیه گفته بود که نوبت نداریم و اینها بعدش که داشتن با هم صحبت میکردن به منشیه به زبون ترکی فحش داده بودن. نگو که منشیه ترکی بلد بوده و فهمیده اینا فحش دادن و شده بود عین شراره آتش. یه ۱ ساعتی اینا رو معطل کرده بود و بعدش بهشون نوبت داد، داشت میگفت دلم به حال بچه مریضش میسوزه وگرنه اگه به این پدر و مادر بود اصلا نوبت نمیدادم. 

غرنامه

یه مدته احساس خستگی شدیدی دارم و فعلا بخاطر شرایط پیش اومده و احتمالا شرایطی که پیش خواهد اومد، تمامی مرخصی ها کنسل شده و امکان مرخصی گرفتن وجود نداره. پریروز داشتم تماس های گوشیم رو چک میکردم، طی ساعت ۷ صبح تا ۴ بعد از ظهر، ۳۷ بار مکالمه با موبایل غیر از تلفن دفتر داشتم. از راننده بگیر که زنگ میزنه صاحب ماشین گفته فردا خودم میام نفرات جابه جا میکنم ولی الان دیگه تلفن جواب نمیده و منم نمیام سرکار، تا نفر واحد خودمون که زنگ زده اتفاق اینجوری افتاده و ایمنی اومده گفته من گزارش میکنم. یا نصف شب زنگ میزنن که اینجوری شده و تو مجبوری یک تصمیمی بگیری که اختیارش دست تو نیست و دست رییس بالاتره، ولی اون ساعت از شب رییس بالاتر جواب تورو نمیده، اونوقت فردا بخاطر این تصمیم مجبوری با رییس بالاتر بحث کنی و اگه تصمیمتو قبول نکنه، مسئولیتش با توئه و قرار نیست نیروی تحت اختیارت از تصمیم تو آسیب ببینه و خودت باید پاسخگو باشی چون خیلی راحت بهت میگن تو در جایگاهی نیستی که این تصمیم رو بگیری. اینا و هزاران اتفاق دیگه، گیر و گور های مسئولیتی هستن که به ناچار گردنم افتاده و از درون خود واحد هم هر از چند گاهی اتفاقاتی میفته که در واقع سعی در تخریب دارن.

یکی از همکاران دنبال گرفتن سمت بالاتره و این سمت رو فقط برای ۵ درصدی که قراره روی حقوقش بیاد میخواد نه مسئولیتش، اما این سمت هنوز آزاد نشده و قراره در صورت آزاد شدن به من بدن. و البته من هیچ تلاشی برای بدست اوردنش نکردم و نمیکنم. منتظرم که آزاد بشه و اگه ان شالله این سمت رو به همکارم بدن، چون ناخودآگاه از من بالاتر میشه، خود به خود همکارم میشه رییس واحد. و من از تمامی این شرهایی که یقه مو گرفته راحت میشم. ۵ درصد حقوقش هم مال خودش نوش جونش.

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید.

چقدر هم غر زدم