وقتی استخدام شدم، ماها رو برای دوره آموزشی اصفهان فرستادن. تقریبا ۵ ماه اونجا بودیم. من هم اتاقی داشتم که بعد از اتمام دوره، اون رفت یک منطقه و من منطقه ای دیگه. ارتباط ما با هم قطع شد چون همون موقع هم با اینکه هم اتاق بودیم اشتراکات زیادی نداشتیم. الان این بنده خدا سالی یکبار زنگ میزنه و اون یک دفعه که تماس میگیره حتما کاری داره. هر دفعه به خودم میگم دیگه تلفنشو جواب نمیدم و هر دفعه میگم نه شاید بنده خدا کاری نداره زنگ زده واسه احوال پرسی و البته هر دفعه گول خوردم. کارهاش هم اینجوری نیست که زنگ بزنه مثلا سوال بپرسه، زنگ میزنه فلان چیز برام بگیر بفرست، توی دیوار فلان وسیله دیدم برو ببین اگه اوکی و سالمه بگیر بده اتوبوس برام بیاره و ...
یا اینکه میپرسه خونت ویلاییه یا آپارتمانی، میگم آپارتمانی، میگه پس جا واسه نگه داشتن وسایل من نداری، من عجله ای ندارما ولی چون جا نداری اگه زودتر بفرستی، راحت تری. نمیدونم گوشای منو دراز دیده یا روی پیشونی من دیده نوشته خر. یا شاخ دارم.
برای جلوگیری از گول خوردن احتمالی در دفعه های بعد تصمیم گرفتم بلاکش کنم. من مشکلی با کارهایی که داره ندارم، اصل مشکل من اینه چون که هیچوقت همینجوری زنگ نمیزنه و حتما کاری داره، در واقع داره سواستفاده میکنه و منم از اینکار بیزارم. چه خودم انجام بدم چه دیگران.
هفته پیش مدیرعامل برای بازدید به منطقه ما اومده بود توی صحبتهاش خواسته و یا ناخواسته گفت که این منطقه و رفاهیات کارمندانش جزو اولویت ما نیستند. دقیقا این جمله رو گفت که این منطقه جرو ۱۰۰ اولویت اول ما نیست. برای ما توسعه میادین مهمتره. از اون روز یک بی انگیزگی شدید به همکاران تزریق شده . ظاهرا یکسال بیشتر هم به تعطیل شدن منطقه نمونده و عمر چاهها به سر اومده و بعدش همه ما قراره همه ما به بقیه مناطق منتقل بشیم. بقیه مناطق اقماری هستند و من چیزی که در خودم میبینم اینه که آدمی نیستم که بتونم دوهفته دوهفته بصورت اقماری کار کنم. واسه همین تصمیمم رو گرفتم که اگه روزی به اینجا رسید، شرکت رو ولش کنم و برم دنبال شغل آزاد.
نمیدونم اینجا نوشته بودم یا نه ولی یک پزینتر سه بعدی خریدم و میخوام ببینم بازار کارش چجوریه. مخصوصا واسه ساخت قطعات پلاستیکی که پیدا کردنشون سخته و یا گرون.
یادمه یه همزن فیلیپس داشتیم چون چرخ دنده ش سائیده شده بود و گیر نمیومد انداختیم بیرون، اگه الان بود میتونستم چرخ دنده رو درست کنم