کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات
کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات

ادامه

دو هفتس که درگیر این سرفه های تموم نشدنی هستم. اینقدر سرفه کردم که دیسک کمرم دوباره باعث کمردردم شده. چند روز اول کمرم از درد اصلا صاف نمیشد الان بهترم . ولی بدون اسپری اینقدر سرفه میکنم که ریه هام آتیش میگیره. 

این هفته دانشگاه نرفتم. یکی از نمراتم زدن. 16 شدم. فکر میکردم میفتم ولی استاد کمک کرده. چون روز امتحان مغزم هنگ کرد و چیزی ننوشتم که خودم پاس بشم.

پروژه شبیه سازی مونده و هنوز تمومش نکردم. 4 روز بیشتر فرصت نیست. بدبختی اینه که بقیه هم از من کمک میخوان و منم موندم پروژه خودم چکار کنم.

بیماری

در ادامه سلسله بیماریهای بی انتها، سرفه اومده سروقتم. رفتم فوق تخصص ریه و مشخص شد که برونشیت دارم. کهکلا چیز مهمی نیست. فعلا یکماه دارو و اسپری نوشته بعدش دوباره برم پیشش برای تست و عکس ریه.
دیشب موقع مسواک زدن داشتم سرفه میکردم که دیدم سرفه هام همراه با خونه. به همسر چیزی نگفتم که نگران نشه. چون همسر کلا خیلی آدم دل نگرانیه. ولی امروز دیگه خون نبود. منتظرم چند روزی بگذره ببینم بهتر میشم یا نه. اگه نشدم باز برم پیش دکتر.

سوالات بی جواب

چند روز پیش داشتم با همسر صحبت میکردم در مورداینکه اگه شرایط مهاجرت اوکی بشه چکار میکینم.

یاد زندگی تمام کسانی افتادم که از اینجا به امید آینده بهتر برای خودشون و بچه هاشون، رفتن. نمیدونم پشیمونن یا اینکه برعکس راضین. عکس ها و فیلم های توی یوتیوب این آدمها رو میبینم  که از خوشحالیشون میگن، از شرایط خوبشون، نمیتونم بفهمم که این خوشحالیا واقعیه یا فقط جلوی دوربینه. یا اینکه از فقط خوشحالیشون فیلم گرفتن.

بعدش به خودم و خانوادم فکر میکنم که من از زندگی چی میخوام. واقعا چیزهایی که میخوام اونجا هست؟ اون خوشبختی، اون زندگی، اون کمالی که ما در احتمالا غرب میبینیم، برای من هست یا نه؟ یا اینکه من آدمی هستم که از صفر شروع کنم یا نه؟ اصلا کسانی یا چیزهایی که از دست میدم چی؟ ارزشش رو داره یا نه؟

هییچوقت نتونستم جوابی برای این سوالا پیدا کنم. اگر پیدا میکردم مطمئنا توی زندگیم راضی تر و خوشحال تر بودم.

غرنامه

یک هفتس خودم، همسر و بچه درگیر ویروس گوارشی که شایع شده شدیم. اونم دقیقا زمانی که امتحان دارم. حتی یکبار هم نتونستم درس رو  روخوانی کنم چه برسه که درست  بخونم. یکشنبه هم امتحانه. دوتا از درسام رو که اصلا امتحان ندادم. اون اولی هم خراب کردم. امیدم لااقل به این بود که از قرار معلوم اینم قراره خراب بشه. باز خوبه لااقل نصف نمره پروژه اس.

درخواست تغییر نوع کار دادم. دیگه نمیتونم بصورت نوبتکاری کار کنم. خسته شدم. هیچیش مثل آدم نیست. ۹ روز شیفت ۸ ساعته کار کنی که ۳ روز استراحت داشته باشی. اونم استراحتی که زمانی که شروع میشه، شب قبلش شبکار بودی و با خستگی میای خونه یعنی عملا اولین روز استراحت، هیچی. کاش  لااقل شیفت ۱۲ ساعته بود. رفت و آمد کمتر میشد. استراحت بیشتر میشد. الان کلا در حال رفت و آمدی.

از اونور چیزهایی میبینی که انگیزه ت واسه کار از بین میره. برخورد روسای بالاتر، زیرآب زنی همکاران. بی اهمیتی شرایط نفرات واحد برای رییس واحد و هزار چیز دیگه.

کاش جرات اینو داشتم که این کار رو ول میکردم و میرفتم خودم واسه خودم کار کنم...