کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات
کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات

مرز زندگی

میتونم زندگیم رو به دو قسمت تقسیم کنم و مرز این تقسیم بندی ۱۴ روزیه که تعطیلات سال ۱۴۰۴ بوده. این ۱۴ روز بهترین روزهای تجربه زندگیم بوده ولی متاسفانه خیلی به سرعت گذشت. الان میدونم راه رو از اول اشتباه اومدم.

توی این مدت ۱۴ روز که خونه نبودم، بچم مریض شد و من پیششون نبودم اما نه نگرانش شدم و نه دلتنگ. اونم برای منی که صبح تا بعد ازظهر سرکار،  دلم براش تنگ میشه.

چهل ساله و پنجاه ساله های امروزی

در روزگاری نه چندان دور، چهل پنجاه سالگی، سن قرار و آرام بود.

چهل پنجاه ساله جزو بزرگان فامیل و خانواده بود.

برای خودش احترام و برو و بیایی داشت.

 زندگیش کاملا تثبیت شده بود و امنیتی داشت و ثباتی..!

امروز اما چهل پنجاه ساله های ایرانی وضع دیگرى دارند..!نه مانند چهل پنجاه ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند، و نه همچون چهل پنجاه ساله‌های جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی.

چهل پنجاه ساله‌ی امروز ایرانی، چند سالی است در حال دست و پنجه نرم کردن با گرفتاری‌های مهاجرت است.

 هنوز دارد زبان خارجی یاد می‌گیرد 

در حالیکه ذهنش دیگر ذهن بیست سالگی نیست. 

در کشور غریب امتحان شغلی و امتحان رانندگی می‌دهد و همچنان با قوانین جدید کشور بیگانه دست به گریبان است.

همچنان به چیزهایی که پشت سرش گذاشته و آمده، فکر می‌کند و گاهی افسوس می‌خورد . 

همچنان نگران شرایطش در کشور جدید است

نگرانی‌های یک آدم بیست ساله را در جسم و روح یک چهل پنجاه ساله به دوش می‌کشد .

چهل پنجاه ساله‌ی امروز آنقدر خوش‌شانس است که برخلاف پنجاه ساله‌های پنجاه سال پیش، پدر و مادرش هنوز در کنارش هستند.

 اما او با قلب و روح یک آدم چهل پنجاه ساله، هر روز صبح باید با این فکر بیدار شود که مادر و پدرش امروز خوبند؟ 

چهل پنجاه ساله‌ی امروز ، هم پدر و مادر است برای فرزندانش، و هم گاهی برای پدر و مادرش..باید ستون محکم بزرگترها و کوچکترها باشد. 

سفت و محکم بایستد و اصلاً احساس ضعف نکند. خیلی هم احساساتی نشود.

در روزگاری که نه فرزندش خیلی تره برایش خورد می‌کند و نه پدر و مادرش ، او باید حواسش به همه‌ی آنها باشد . 

مشکلات همه را سر و سامان دهد و مشکلات خودش را هم.

چهل پنحاه ساله‌ی امروز ، باید مسائل سن بلوغ فرزندش را حل کند. باید برای آینده‌ی فرزندش آنهم در این اوضاع آشفته، تدبیر بخرج دهد.

گرچه هنوز جسمش و روحش هزار طلب دارد، باید با تنهایی کنار بیاید، چرا که حتی اگر بتواند رابطه‌ی پیچیده‌ی زناشویی را زنده و شاداب نگه دارد. باز هم تنهاست..! 

چون وقت ندارد و امکانش نیست به این چیزها فکر کند . چون همه منتظر اویند و متوقع از او.

چهل پنجاه ساله‌ى روزگار ما همچنان باید چهار اسبه کار کند.

 چون روزگارش ثبات اقتصادی ندارد هنوز و آینده‌اش نیز هنوز مبهم است و دیگر بدنش طاقت اینجور کار کردن را ندارد.

 گاهی فشار بالا می‌رود و گاهی پایین. گاهی تپش قلب می‌گیرد..!

چهل پنجاه ساله‌هاى این روزگار همان‌هایی هستند که در بلاتکلیف‌ترین دوران این سرزمین رشد کردند، تمامی آزمون و خطاها روی آنها صورت گرفت، بدترین رفتارها با آنها شد. 

بدیهی‌ترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب می‌شد، و حتی به خاطر آن در بند افتادند.

 دلهره و ترس و نگرانی به داخل سلول‌هایشان رخنه کرد، جزئی از وجودشان شد و با آن بزرگ شدند، در بچگی مطیع بودند و در بزرگسالی نیز مطیع. 

همیشه منتظر سرابی به نام آینده‌ی بهتر بودند و..

چهل پنجاه سا‌له‌ی عزیز! 

اگر بخت با تو یار بود و زنده ماندی!قوی باش!خیلی قوی باش!

تو چهل پنجاه ساله‌ی این روزگاری در این سرزمین، و نباید انتظار قرار و آرامشی مانند چهل پنجاه ساله‌های پنجاه شصت سال قبل را داشته باشی.

چون زندگی هنوز با تو خیلى کار دارد.

درد

هفته پیش نوبت ام آر آی گرفتم و دیروز نتیجه رو به دکتر نشون دادم. دکتر گفتش که دیسک مهره پایین پاره شده و ما معمولا میگیم که باید عمل بشه، ولی اینکه میتونی راحت پاتو  بالا بیاری و درد نداری غیر منطقیه. رعایت کن، ورزش نکن، پیاده روی نکن و ۶ ماه دیگه حتما ام آر آی دوباره انجام بده.

حالا منتظرم ببینم در نهایت چکار باید کرد.

بازگشت

هفته بعد رئیس داره برمیگرده و میتونم بگم هیچ کسی به اندازه من از برگشت رئیس خوشحال نمیشه.

ظاهرا نتونسته با شرایط اقماری کنار بیاد و از انتقالی پشیمون شده. کاری به دلیل برگشتنش ندارم، مهم اینه من راحت میشم. توی این ۶ماه که نبود من و بقیه همکاران خیلی بحث با واحدهای دیگه داشتیم که کارهایی که به ما ربطی نداره و سابقاً رئیس متقبل شده بود رو از گردن واحدمون خارج کنیم و تقریبا موفق شدیم. الان میدونم میاد و دوباره گند میزنه به زحمت ۶ ماهه ما.

دوهفته پیش ۴ روزه با ماشین رفتیم کیش. وقتی رسیدیم چارک فهمیدیم نه شناسنامه و نه کارت ملی خودم و نه همسر و نه بچه، هیچی همراهمون نیست. هتل هم که از قبل رزرو شده بود. گواهینامه بهش دادم میگه همراهان پس چی؟ با بدبختی قبول کرد که عکس اسکن شده شناسنامه همسر و بچه که توی گوشیم بود رو نگاه کنه و به همین چک کردن رضایت بده. خلاصه که این ۴ روز هیچ کسی به اندازه من از ترس پلیس قانون رو رعایت نکرد.

ترم قبل مشروط شدم، تقصیر خودم بود چون میخواستم انصراف بدم درس رو گذاشتم کنار و وقتی مدیر گروه منصرفم کرد دیگه خیلی دیر بود که بشه از اول شروع کرد و نتیجه این شد که از ۳ درس، ۲ تاشو افتادم و معدلم پایین اومد و مشروط شدم. البته اونقدرا مهم نیست فقط از این لجم میگیره که میتونستم بیشتر تلاش کنم ولی نکردم.


پکیج های موفقیت یا پکیج های بردگی

آدمهای موفق انگشت شمارن، تعدادشون نمیدونم به یک درصد کل جامعه میرسه یا نه اما این پکیج فروش ها جوری صحبت میکنن که انگار همه میتونن به اون موفقیت برسن. اشکال نداره آدم اینجوری فکر کنه ولی اتفاقی که میفته اینه که آدمها تمام عمرشون برای چیزی که احتمال رسیدنش کمتر از یک درصده، تلاش میکنن و فرصت زندگی کردن رو از دست میدن. روزی میرسه که میبینن نه زندگی کردن و نه به موفقیت رسیدن.

معمولا از این کلیپ هایی که با آدمهای مسن مصاحبه میکنن رو نگاه میکنم. وقتی مصاحبه کننده ازشون میخواد که یه نصیحت که حاصل از تجربه عمرشونه رو بگن، اغلب حرفشون اینه که زندگی کنید، از جوونیتون استفاده کنید و همشون در ادامه میگن من اشتباه کردم، زندگی نکردم. درسته مفهوم زندگی برای هر کسی متفاوته ولی در اصل همون رضایته که قراره بدست بیاد و حسرتی در آینده نباشه.

از هر ۱۰۰۰ نفر شاید یک نفر مثل سایه پیدا بشه که وقتی ازش بپرسن از زندگیت راضی هستی بگه خیلیی...

دانشگاه

دو سه هفته واسه سومین بار از ارشد انصراف دادم ولی مدیر گروه تماس گرفت و فعلا از اینکار منصرفم کرد.

الان ترم ۳ هستم و بعد از انصراف باید شهریه و جریمه ۳ ترم رو پرداخت کنم چون از خدمات رایگان روزانه استفاده کردم وگرنه مدرک لیسانسم گرو میمونه. نمیدونم واقعا فکر میکنن این مدرک اینقدر ارزش داره که بخوان گرو هم بگیرن؟ مال خودتون. یه کاغذ پاره بی ارزش که به درد چک نویس بودن هم نمیخوره. 

خسته تر از اونی هستم که بخوام درگیر درس و دانشگاه بشم...

اندر احوالات ناترازی انرژی

چند مدته که ناترازی انرژی باعث قطعی گاز و برق میشه. تلوزیون هم نشون‌میده که توی بعضی مغازه ها و خونه ها از وسایل گرمایشی با راندمان کم استفاده و این میتونه دلیل مشکل باشه. حالا که تلوزیون نظرشو میگه پس منم از این رسانه باید نظرمو بگم.

کمبود برق و گاز علت داره و مسبب این مشکل، مردم نیستند. الان قیمت بیت کوین به بالای ۱۰۵هزار دلار رسیده و زمان مناسبیه که ماینرها شروع به کار کنن، دقیقا الان زمانیه که بعضی افراد و گروه های خاص(بدون اشاره مستقیم) شروع کردن به استخراج بیت کوین و مزرعه ماینرهاشون رو راه اندازی مجدد کردن . از اونور هوا سرد شده و مصرف گاز توی کشور بالا رفته و با این مصرف برق و تولید مورد نیاز نیروگاه ها، گاز برای مصارف خانگی کم‌ میاد. خب دولت عزیز و مردمی هم میشینه پیش خودش فکر میکنه که مردم که توی هوا سرد برق نمیخوان، بذار برقشون رو قطع کنیم. ادارات و مدارس و دانشگاهها هم تعطیل میکنیم، فرصت برای کار و تحصیل هست ولی فرصت برای بیت کوین کمه. تهش احتمالا یه فحش هم بهمون میدن.

هم اتاقی

وقتی استخدام شدم، ماها رو برای دوره آموزشی اصفهان فرستادن. تقریبا ۵ ماه اونجا بودیم. من هم اتاقی داشتم که بعد از اتمام دوره، اون رفت یک منطقه و من منطقه ای دیگه. ارتباط ما با هم قطع شد چون همون موقع هم با اینکه هم اتاق بودیم اشتراکات زیادی نداشتیم. الان این بنده خدا سالی یکبار زنگ میزنه و اون یک دفعه که تماس میگیره حتما کاری داره. هر دفعه به خودم میگم دیگه تلفنشو جواب نمیدم و هر دفعه میگم نه شاید بنده خدا کاری نداره زنگ زده واسه احوال پرسی و البته هر دفعه گول خوردم. کارهاش هم اینجوری نیست که زنگ بزنه مثلا سوال بپرسه، زنگ میزنه فلان چیز برام بگیر بفرست، توی دیوار فلان وسیله دیدم برو ببین اگه اوکی و سالمه بگیر بده اتوبوس برام بیاره و ...

یا اینکه میپرسه خونت ویلاییه یا آپارتمانی، میگم آپارتمانی، میگه پس جا واسه نگه داشتن وسایل من نداری، من عجله ای ندارما ولی چون جا نداری اگه زودتر بفرستی، راحت تری. نمیدونم گوشای منو دراز دیده یا روی پیشونی من دیده نوشته خر. یا شاخ دارم.

برای جلوگیری از گول خوردن احتمالی در دفعه های بعد تصمیم گرفتم بلاکش کنم. من مشکلی با کارهایی که داره ندارم، اصل مشکل من اینه چون که هیچوقت همینجوری زنگ نمیزنه و حتما کاری داره، در واقع داره سواستفاده میکنه و منم از اینکار بیزارم. چه خودم انجام بدم چه دیگران.

کانال تلگرام

لینک کانال تلگرام :

آینده

هفته پیش مدیرعامل برای بازدید به منطقه ما اومده بود توی صحبتهاش خواسته و یا ناخواسته گفت که این منطقه و رفاهیات کارمندانش جزو اولویت ما نیستند. دقیقا این جمله رو گفت که این منطقه جرو ۱۰۰ اولویت اول ما نیست. برای ما توسعه میادین مهمتره. از اون روز یک بی انگیزگی شدید به همکاران تزریق شده . ظاهرا یکسال بیشتر هم به تعطیل شدن منطقه نمونده و عمر چاهها به سر اومده و بعدش همه ما قراره همه ما به بقیه مناطق منتقل بشیم. بقیه مناطق اقماری هستند و من چیزی که در خودم میبینم اینه که آدمی نیستم که بتونم دوهفته دوهفته بصورت اقماری کار کنم. واسه همین تصمیمم رو گرفتم که اگه روزی به اینجا رسید، شرکت رو ولش کنم و برم دنبال شغل آزاد. 

نمیدونم اینجا نوشته بودم یا نه ولی یک پزینتر سه بعدی خریدم و میخوام ببینم بازار کارش چجوریه. مخصوصا واسه ساخت قطعات پلاستیکی  که پیدا کردنشون سخته و یا گرون.

یادمه یه همزن فیلیپس داشتیم چون چرخ دنده ش سائیده شده بود و گیر نمیومد انداختیم بیرون، اگه الان بود میتونستم چرخ دنده رو درست کنم