متاسفانه بعد از کش و قوس های زیاد، نامه سرپرستی من رو زدن و سرپرست بودن، خیلی بدتر از چیزیه که تصور میکردم. هرچی سعی کردم فعلا این مسئولیت رو قبول نکنم، نشد و در نهایت گردن من افتاد.
دغدغه های فکریم بیشتر شده، مشکلات کار و سرپرستی داره یکی و یکی شروع میشه:
۱- تمام مدتی که اینجا دارم کار میکنم، سعی کردم هم، همکارانم اذیت نشن و هم رییس و روسای بالاتر کارشون انجام بشه. اما الان هرجوری حساب میکنم، نمیشه هر دو طرف رو راضی نگه داشت.
۲- اون همکارم که واقعا از همه نظر اولویت داره نسبت به من که سرپرست بشه، هنوز هستش و انتقالیش اوکی نشده. موندم با اون چکار کنم.
۳- میخوام بنای اضافه کار که از روز اول گذاشته رو خراب کنم، تا حالا اضافه کار بر اساس سابقه و مدرک بوده، میخوام بنا رو بر شایستگی بذارم که هرکی شایسته تره، اضافه کار بیشتری بگیره. مهم نیست سابقه اش ۲۰ سال باشه یا ۲۰ روز. و دربرابر این موضوع حتما همکاران با سابقه بیشتر، گارد میگیرن.
داشتم مدیریت یادداشت ها رو نگاه میکردم، دیدم ۶۴ نوشته منتشر شده دارم،۸ نوشته توی چرکنویس و ۴۰۶ نوشته توی زباله. این یعنی حرفهایی که از نظر خودم مزخرفه و به درد بیان کردن نمیخوره بیشتر از حرف هایی که قابل گفتنه. تازه اگه مخاطب حرفهای گفته شده رو مزخرف ندونه.
در حین فرستادن چرکنویس ها به زباله این نوشته رو دیدم. نمیدونم چی میخواستم بنویسم چون فقط در همین حد بود ولی گفتم بذار منتشر کنم که به سرنوشت بقیه نوشته ها دچار نشه.
سواد داشتن و مدرک داشتن، دو مفهوم کاملا متفاوته. اگر بی سوادی، بی شعوری و داشتن مدرک همشون در یک نفر جمع بشه، بدون شک اون آدم یک فرد مستبد خواهد شد.