جدیداً دوستان بساز بنداز دارن زحمت زیادی در حفظ ارتباط نزدیک بین همسایهها میکشن. ولی متاسفانه ما مردم ناشکر و قدرنشناسی هستیم. مثلا توی خونه وقتی فن حمام یا هود آشپزخانه رو روشن کنی، میتونی متوجه بشی همسایه ها غذا چی دارن و یا اینکه آیا غذاشون سوخته یا نه. در مورد توالت که دیگه نگم. حالا به اینکه فن و هود قاعدتا باید برعکس کار کنن و از اینور بو و چربی ببرن بیرون کاری نداریم. یا مثلا میتونی بفهمی که همسایه دیوار به دیوار داره چه کانال تلویزیونی رو میبینه حتی میتونی بفهمی که داره پشت سر کی صحبت میکنه که این باعث میشه دیگه غیبت به حساب نیاد. الکی که نیست میگن همسایه از همسایه ارث میبره، همیشه که ارثیه پول و زمین و ماشین هم نیست، بعضی وقتا دفترچه قسطه.
از همه مهمتر ساختمونا سبک و ضد زلزله ساخته شدن. حالا بماند که با کوچیکترین لرزه ای، نما از بالا میفته و یا دیوارا ترک برمیدارن که اینم به نظرم بخاطر اینه که محبور بشیم نما عوض کنیم و یا دیوارا رو رنگ بزنیم که زندگی از یکنواختی و کرخت بودن دربیاد. چون اگه به انتخاب خودمون باشه که اینکارا رو نمیکنیم.
بدون مقدمه و بدون حاشیه:
فقط سه راه برای پولدار شدن وجود داره:
۱- بابات پولدار باشه
۲- دزد باشی
۳- یک اتفاق خاص و شانس توی زندگیت بیفته
غیر از این سه راه، راهی دیگه ای برای پولدار شدن وجود نداره. اصل مشکل اینجاس که مردم فکر میکنن با سخت کار کردن، پولدار میشن. البته که بستگی داره پولدار شدن رو چی تعریف کنی. ما داریم توی یک گیم که دولت ها و سیاست ها از قبل برامون چیدن، بازی میکنیم و جزیی از اون شخصیت و کاراکتر بازی هستیم که فکر میکنیم تهش قراره اتفاقی بیفته، نخیر دوستان تهش قراره همینجوری تموم بشه. دیگه اینهمه آدم که قبل از ما بودن و کار کردن و جون کندن و تهش هیچی نشدن رو دیدیم. اصلا خود پولدار بودن یک معیار نسبیه. پولدار شدن یعنی شما نسبت به عموم جامعه وضعیت مالی بهتری داشته باشی. یه زمانی کسی که به اندازه یک میلیون پول داشت، پولدار به حساب میومد. میگفتن فلانی میلیونره. الان یک میلیارد هم پول به حساب نمیاد.
مشکل اول اینجاس که دولت ها دارن تفکر اینکه کار کردن باعث پولدار شدن میشه رو به مردم القا میکنن. چون خرکار بودن مردم به نفع اوناس. توی یک مزرعه خوب کار کردن کارگر، باعث میشه صاحب زمین منفعت ببره، درسته شاید یک مقداری اون کارگره هم گیرش بیاد که اونم فقط برای اینه که بعد از اینم دوباره خوب کار کنه ولی آیا باعث میشه اون کارگر صاحب زمین بشه؟
مشکل دوم اینه که مردم استثناها رو میبینن و فکر میکنن میتونن خودشون جز اون استثناها باشن و تمام عمر براش تلاش میکنن ولی ۹۹ درصدشون شکست خورده سر بر بالین مرگ میذارن.اگه قرار بود همه اون استثنا باشن که اصلا استثنا معنایی نداشت. شنیدین میگن فلانی از طبقه مثلا دوم ساختمون افتاده ولی هیچیش نشده یا فلانی تصادف کرده ولی هیچیش نشده؟ خب چرا شما نمیری همین کارو امتحان کنی؟ چرا خودتو از طبقه دوم ساختمون نمیندازی پایین؟ چطور توی اینجور حادثه ها این جیزا استثنا به حساب میاد و حاضر نیستی ریسکشو قبول کنی، ولی توی موضوع مالی اینهمه تلاش میکنی که جز این استثنا باشی؟ یک عده هم این بین دارن پکیج موفقیت میفروشن. تو اگه موفقیت مردم برات مهمه که نباید بفروشی، اگه هم داری میفروشی یعنی این کاسبیه خب پس موفقیت تو هم در فروش این دوره هاس نه در مطالب دوره. دارن اینقدر قشنگ تلقین میکنن که شما میتونی جز استثناها باشی که آدم دلش هم نمیاد باور نکنه.
در آخر فقط یک چیز میخوام بگم، اگه فکر میکنی حقت باید بیشتر از این باشه برو از صبح تا شب کار کن، هیچی خرج نکن، از حق زن و بچت بزن، واسه قرون قرونش حساب و کتاب کن و اینکه قراره مثلا یک باک بنزین به نفعت باشه برو ۳ ساعت توی صف پمپ بنزین وایسا و غر بزن و در نهایت وقتی به پیری و ناتوانی رسیدی ازش اگه میتونی استفاده کن و فکر کن که بردی.
ولی اگه فکر میکنی زندگی همینه، بشین و از الانت لذت ببر. نه اینکه اصلا به آینده فکر نکنی، فکر کن ولی الانتو فدای آینده ای که شاید هیچوقت وجود نداشته باشه نکن.
پ.ن:
نتونستم همه چیزایی که توی ذهنم بود رو درست و کامل بنویسم چون یا فکرش بدموقع میومد توی ذهنم مثلا موقع رانندگی که نمیشد بنویسی و یا اینکه کسی میومد و صحبتی میکرد که نوشتنم قطع میشد و بعد یادم میرفت چی میخواستم بگم.
ماشین برادر همسر(مامان باباش براش خریدن) توی یکی از شهرهای استان مجاور، بخاطر سرعت و اینکه به ایست پلیس توجه نکرده، پلیس راه گرفته و برده پارکینگ. دیگه قرار شده چند روز ماشین پارکینگ بخوابه و بعد آزاد کنن. واسه همین ایشون برگشتن به شهر خودمون و امروز قرار شده برن دنبال کار ترخیص.
دیروز همسر زنگ زد که ماشینو میدی به فلانی که بره دنبال کار ماشینش؟ میگم اگه تو بگی بهش بدیم، من حرفی ندارم. گفت که من نمیگم. بعدش گفت که بهت پیام میدم. توی پیام نوشته بود مامانم پیشم نشسته بود و مجبورم کرد که زنگ بزنم ببینم ماشین میدی یا نه چون بابام حاضر نشده ماشین بهش بده و منم راضی نیستم که بهش بدیم، خودشون ماشین ندادن بهش، چرا ما بدیم؟
بعد از ظهر که از سرکار برگشتم و رفتم دنبال همسر، بهش گفتم ببین من دامادی بیشتر نیستم و مطمئنا اونا طرف پسرشونن، من چوب دو سر سوزم. اینو تو باید خودت حلش کنی که دختر این خانواده ای نه اینکه بندازی گردن من.
نمیدونم چرا مخصوصا مامان ها اینقدر پسراشونو لوس میکنن. اینا قراره فردا مستقل زندگی کنن، همه کار میکنین که قند توی دلشون آب نشه، بذارین مسئولیت اشتباه خودشونو قبول کنن خب.
یکی از چیزهایی که باعث میشه هنوز امید داشته باشم، ادکلنه. شاید خنده دار به نظر بیاد ولی این واقعیته.
من معمولا آلارم گوشیم رو روی ۴:۳۵ تنظیم میکنم بعد که از خواب بیدار شدم کتری برقی روشن میکنم تا آب جوش بیاد. تا اون موقع یکمی توی اینترنت میچرخم ، بعد چای میذارم که دم بکشه و میرم حمام که دوش بگیرم.
بعدش صبحانه آماده میکنم و میخورم و در نهایت بعد از جمع کردن سفره صبحانه، لباسمو میپوشم که ۵:۴۵ بیام سر خیابون که ماشین بیاد دنبالم.
امروز بعد از اینکه تمام این کارا رو انجام دادم، داشتم موهامو شونه میکردم، پرده اتاقو یکمی کنار زدم دیدم هوا بیرون تاریکه. به خودم گفتم شاید امروز ابریه.اومدم توی هال دیدم به جای ۵:۴۰، ساعت ۴:۴۰.
هیچی دیگه فهمیدم من دیشب ساعت به جای اینکه ۴:۳۵ تنظیم کنم گذاشتم روی ۳:۳۵
و بدینگونه به جای یک ساعت خواب بیشتر، وقتم با گوشی به بطالت گذروندم و راضیم.