چهارشنبه بعد از ظهر، بعد از ساعت کاری تماس گرفتن که مشکلی پیش اومده و بیاین مشکل رو حل کنین. با یکی از همکاران اومدیم اداره که نگهبان گفت رییس حراست مجوز ورود افراد کارمند بعد از ساعت کاری نداده و باید با رییس حراست صحبت کنین.
زنگ زدیم به مسئول شیفت عملیات گفت هماهنگی با حراست به ما ربطی نداده. باید رییس تعمیرات هماهنگ کنه. گفتیم ببین کار شماست ما که بیکار نیستیم بعد از بعد از تز ساعت کاری بیایم اینجا. اونم زنگ زد به رییسش و اونم گفت ربطی به ما نداره. زنگ زدیم رییس حراست، رد تماس داد. نهایتا مجوز صادر شد که ما بریم و تعمیراتمون رو انجام بدین تا کار عملیات راه بیفته و بتونه تولیدشو حفظ کنه.
امروز زنگ زدم به رییس تعمیرات گفتم ببین دیگه ما بعد از ساعت کاری سرکار نمیایم مگر اینکه رییس تعمیرات یا کسی که اون روز جانشینشه زنگ بزنه. هماهنگیش هم با شما خودتون. ضمنا حالا که رییس حراست میگه این قانونشه، پس ما هم کار قانونی میکنیم و فقط در حالتی که نفر عملیات باشه، پرمیت صادر بشه، اداره ایمنی و حراست همشون بیان، کار میکنیم وگرنه کار تعطیله. پرمیت هم بعد از غروب آفتاب که باید رییس منطقه صادر کنه، خب اونم بگو اون موقع باید بیاد سرکار. دیگه نه مدت قطع شدن تولید مهمه و نه اینکه پالایشگاه صداش دربیاد و نامه بزنه به تهران.
آرایش کردن باعث زیبایی میشه، اما همین آرایش اگه از حدش بگذره نه تنها زیبا نیست بلکه حتی زشت هم هست. وقتی میبینی حالت بهم میخوره.
این موضوع توی نحوه حرف زدن هم صدق میکنه. بعضی آدمها دفعه اول که میبینشون گول میخوری فکر میکنی این آدم چقدر با محبته. ولی دفعه دوم و سوم که دیدیش میفهمی اینا همه ظاهر بیشتر نبوده، ظاهری که فقط مثل همون آرایش از حد گذشته، زشت و زنندس.
و در آخر از من به شما نصیحت، اگه ازدواج کردید که هیچی ولی اگه ازدواج نکردید، با کسی ازدواج کنید که توی خانوادش کمبود محبت نداشته باشه. ببینید ارتباط بین پدرش و مادرش چجوریه، اگه اونا با هم مثل رییس و زیردست هستن یا مثل دو همکار هستن، بیشتر احتیاط کنید. احتمالا بچشون عشق و محبت رو توی اون خانواده یاد نگرفته، اونوقت یا مثل اونا بلد نیست محبت کنه و یا از اونور بوم افتاده و انتظارات غیر معقول داره. همون داستان اسب سفید و این چیزا. البته که قبل از تمام اینا، آدم باید اول خودشو ببینه.
خب پزشکیان رییس جمهور شد. منم عین تمام سالهای قبل رای ندادم و از رای ندادنم پشیمون نیستم. چون قرار نیست اتفاقی بیفته، قرار نیست دردی از درد مردم کم بشه، اینا همش بهانه س. این بشه یا اون، فرقی نداره. توی تمام از دو حزب چپ و راست، هرکی آدم مثلا بهتر و بزرگتری بود اومد و چهار سال یا هشت سال گند زد و بعدش رفت توی حاشیه، از کاندید شدن منع شدن، از ختی نشون دادن تصویرشون هم جلوگیری شد. اینا که دیگه تَتَمّه همون حزب ها هستن که تا حالا تره هم دستشون نمیدادن که خرد کنن ولی الان میان و کاندید میشن.
بازم مشارکت به نصف نرسید، غیر از اینکه خیلی از آدمهایی که اومدن رای دادن ترس از انتخاب جلیلی داشتن وگرنه که میزان مشارکت مشخصه. حداقل نصف مردم به آینده و انتخاب رییس جمهور خوشبین نیستند. اصلا به آینده خوشبین نیستند. حداقل نصف مردم این سیستم رو نمیخوان....
سال ۷۷ و ۷۸، تقریبا هر ۴ ماه، یک نفر از فامیل و بستگان فوت میشد. عموی من و پدربزرگ مادری و عموی مادرم اون موقع از دنیا رفتند. دقیقا ۲۰ سال بعد دوباره چنین اتفاقی افتاد. پسر خالم، داییم، شوهر خالم و دایی مادرم توی کمتر از یکسال فوت شدن.
الان انگار دوباره تاریخ داره تکرار میشه ولی نه به فاصله ۴ ماه. توی ده روز، چهار بار تشییع جنازه رفتیم که ۳ نفرشون از اقوام و آشناها بودن.
پریروز توی اداره سر یه موضوع بی ارزش حراست یک مغلطه ای راه انداخته. بعد برگشته به من داری دروغ میگی.
میگم ببین من نه با تو دوستم و نه با اون آدم رفیق که بخوام دروغ بگم.
من توی خونه زندگی شخصیم هم بعضی چیزا رو میدونم اگه همسرم واقعیت رو بدونه، ناراحت میشه ولی بهش دروغ نمیگم. چون معتقدم هیچوقت توی هیچی مصلحت به دروغ نیست. بعد واسه یه موضوع بی ارزش بیام دروغ بگم؟
اون روز با رییس هم بحث کرده بودم سر یه موضوع کاری و اعصابم آشفته بود.
بهش میگم آقای مهندس الان شما به من میگی برو فلان چیزو تنظیم کن، خب مگه مهندسی نفت گفته باید روی چه عددی باشه؟ تازه تا یک هفته دیگه هم این پکیج نمیاد توی سرویس. هنوز نواقص داره، مخزن خالیه. سوییچ سطح نمیاد بیرون، میگیره زیر شیلتر.
میگه اینو ما تعیین میکنیم، اونا نمیدونن که روی چند باشه.
میگم خب مهندسی نفت کارش اینه. محاسبه اینا که کار ما نیست. مثلا من روی چند تنظیم کنم؟
میگه ۸۰ بار.
میگم فشار خروجی نصف اینم نیست. چرا بذارم روی ۸۰؟ اصلا شیر ایمنی روی چقدره؟ باید قبل از شیر ایمنی، سوییچ عمل کنه. نه اینکه شیر ایمنی عمل کنه و سوییچ قطع نکنه.
میگه بذار ۷۰ بار.
همینقدر الکی و بی حساب و کتاب. هیچی دیگه توی دمای ۵۴ درجه ما رو فرستاده واسه تنظیم این سوییچ ها.
با تمام این مشکلات، سعی کردم تمام این ناراحتی و اعصاب خردیها رو همون سرکار بذارم و نیارم خونه. شبش توی خیابون با ماشین میرفتم، شلوغ بود و ترافیک. یه ۲۰۶ زد به آینه ماشین و رفت. آینه نمیدونم شکست یا نه ولی لق شد(اومدم خونه دیگه نگاه نکردم، یعنی حوصله ش نداشتم). این آینه یک ماه هم نبود درست کرده بودم. قبلش یه خانمه با سانتافه زد و خردش کرد. نگاه کردم باز یه خانمه، بهش میگم نگاه کن زدی آینه. میگه پیش میاد دیگه چکار کنم. به خانمم که کنارم نشسته بود گفتم ببین چقدر بی شعوره، این حرف رو من باید بزنم نه اون که زده. واینستادم حوصله جر و بحث با اینو دیگه نداشتم.
نمیدونم خودمم بی شعورم که هرچی بی شعوره به پُستم میخوره یا از شانس کج منه. ولی هرچی که هست جذب بی شعورم خوبه.
یک نفر اومده و توی یک معامله ای سر خواهرم و شوهرش رو کلاه گذاشته و یک میلیارد و دویست میلیون پولشون رو خورده و رفته. این پولم در واقع پول اینا نبوده، یه جورایی اینا قرار بوده واسطه بشن.
رفتن شکایت کردن معلوم شده فقط اینا نیستن، طرف ۴۰۰ میلیارد کلاهبرداری کرده.
الانم دستشون به هیچ جا بند نیست، خواهرم طلاهاشو فروخته، ماشینشونو قرار شده بفروشن. به قول خواهرم دوباره از صفر.
ظاهرا با انتقالی رییس موافقت کردن، دیروز به من میگفت بیا اموال واحد تحویل بگیر و رییس واحد باش. منم گفتم چرا من تحویل بگیرم هرکی میخواد رییس بشه بگو خودش تحویل بگیره. گفتش مثلا کی؟ اسم چند نفر بردم، بعد نشسته میگه:« من برای خودت میگم، برای آینده ت، اگه خوب نبود اصلا بهت پیشنهاد نمیدادم ». توی دلم گفتم باشه که تو راست میگی.
هستن آدمهایی که دنبال پست و مقام باشن اتفاقا همشون از من شایسته تر هستن، خب سمت و جایگاه بدین به اونا، چکار من دارین. جالبه ها یکی که میخواد بهش نمیدن بعد تو که نمیخوای میگن باید قبول کنی.