شرایط جوری شده که خرج و دخل آدم به هم نمیخونه. امروز باید ۲۰ تومن بابت کاری بدم و ته حسابم ۱ تومن هم نیست. از اونور ماهی ۱۷ تومن قسط میدم. اینا همش غیر از خرج خونه س که توی این گیر واگیر، همه چیزمون تموم شده از اینترنت خونه بگیر تا کشوهای فریزر. اونوقت کسی باور نمیکنه که تو پول نداری. میگه شرکت نفتی پول نداشته باشه؟ امکان نداره. حالا تو بیا تا صبح توضیح بده که شرکت نفت زمانی شرکت نفت بود الان شرکت روغن سوخته هم نیست. فایده ش مثل یاسین توی گوش خر خوندنه. اگه اون افاقه کرد، اینم میکنه.
چاره ای جز قرض گرفتن نیست اما پدرم که این ۲۰ تومن رو ندارن، خواهرم که خودش ماه قبل از من قرض گرفته و هنوز خودشون چک دارن و بدهکارن. برادرمم که ماه پیش عروسیش بوده هنوز قرض های عروسیش مونده. مادرمم که شاغل نیستن.
فقط خانواده همسرم میمونه که اونم تا ۲ روز دیگه که حقوق گرفتم باید قرضشونو بدم و دوباره برم توی گِل. چون کل حقوق من در بهترین حالت ۳۵ تومنه و من همین الان ۳۷ تومن بدهکارم.
وقتی استثناهایی مثل این ماه که باید یهو ۲۰ تومن بدی پیش میاد، تمام نظم زندگیت بهم میریزه.
این یک هفته که بچه مریض بود به اندازه یک ماه گذشت. ۳ روز تب داشت و نق میزد، بعدش هم که دونه ها اومد بیرون و تمام بدنش دونه ریز زده بود، تب قطع شد ولی هنوز نق زدن ادامه داشت. غذا هم نمیخورد. بیچاره همسرم از صبح بچه بغلش بود تا بعد از که من از سرکار میومدم میبردیمش بیرون.
این خراب شده هم که انگار نمای بیرون از پنجره جهنمه از بس که هوا گرمه. هنوز فصل گرما شروع نشده گرمه وای به حال تابستون. بعد هی میگن جنوبی خون گرمه، آقا ما خون گرم نیستیم، گاویم که توی این گرما موندیم. اونوقت آقای رضا صادقی میگه هیچ جا بندر نابو. اگه راست میگی چرا خودت تهران زندگی میکنی؟ برگرد بیا که دلت واسه اینجا تنگ نشه.
دیروز دما ۴۰ درجه بود. هنوز اردیبهشت تموم نشده. یعنی وسط بهار. نمیدونم تابستون قراره چی بشه.
امروز از اون روزهاس که دلم نمیخواد برم سرکار. چون روز خرحمالیه. روزیه که باید زیر آفتاب تو یک بیایون بی آب و علف که حتی سگ هم از شدت گرما فرار میکنه، لاین کشی کنیم که رییس پُزِشو بده و تشویق بشه.
از من به همه کسایی که دنبال کار هستن نصیحت: اگه میتونین کار خودتونو داشته باشین. اصلا به فکر کار دولتی نباشین که تهش جز نوکری برای دولت و افراد دیگه، چیزی نیست. جدای از اون اینقدر وابسته به اون کار میشین که دیگه حاضر نیستین جای دیگه تلاش کنین و حتی تغییر کنین.
قبلا توی نوشته های قبلی وبلاگم قبل از اینکه همشون رو پاک کنم در مورد همکارم که از سرکار بعضی وقتا چیزهایی میبره نوشتم. روز جمعه قبل ظاهرا اومده ببره ولی فهمیدن و لو رفته. مجبور شده اون وسایل رو برگردونه. اما عواقب کار این آقا الان دامن ما رو هم گرفته. دیگه کسی به واحد ما اعتماد نداره، هرکاری میخوای انجام بدی میگن اول مجوز. در صورتیکه قبلا برای راحتی و تسریع کارها قبول میکردن که مجوز بعدا تحویلشون بدیم چون اعتماد داشتن. اما الان تا مجوز نباشه نه رفاقتی در کاره و نه انجام کاری. شدیم طنز محافل بقیه.
دیروز پسرم تب داشت بردیمش درمانگاه شرکت. دکتر اصلا نگاه نکرد فقط پرسید چی شده گفتیم تب داره. دیگه شروع کرد به دارو نوشتن. بعدش گفتیم بذار بریم پیش دکتر فوق متخصص عفونی کودکان ببینیم میتونیم نوبت بگیریم یا نه( نوبت اینترنتی باید از شب قبل بگیری و شب قبل نوبتها همش پر بود).
توی مسیر افتادیم توی ترافیک، یه سانتافه کنار ماشین ما به فاصله خیلی نزدیک داشت میرفت و راهنما میرد که بپیچه. سمت راستمم یه ماشین دیگه به فاصله کم بود انگار توی یک تونل مجبوری به حرکتت ادامه بدی. به همسرم گفتم این آخر میزنه به ماشین ما. در نهایت یهو پیچید و زد به آینه ماشین ما و آینه شکست. بعدش هم به مسیرش ادامه داد. توی ترافیک پشت چراغ قرمز وایساد، از ماشین پیاده شدم رفتم زدم پشت شیشه، شیشه داد پایین دیدم یه خانمه. بهش گفتم اصلا فهمیدی زدی به ماشین ما؟ همینجوری داشتی می پیچیدی؟ گفت من داشتم راه خودمو میرفتم، راهنما زدم. تو زدی به ماشین من؟ اونجا عصبانی شدم. گفتم مگه کور بودی؟ گفت تو کوری که من راهنما زدم. گفتم راهنما بزنی، فکر کردی راهنما عصا حضرت موسی که ماشینا باید باز بشن که شما میخوای رد بشی؟ خلاصه بعد از این جر و بحثا چراغ سبز شد و رفت و من موندم با آینه شکسته ماشین و عصبانیت.
در آخر هم رسیدیم پیش دکتر.علی رغم قیافه عصبانی منشی، آدم مهربونی بود. گفتش اشکال نداره بشینید بین مریض ها یا اگه کسی نیومد برید تو پیش دکتر. بعد از ۳ ساعت نوبتمون شد. دکتر بچه رو معاینه کرد و گفتش ویروسه و فقط باید مسکن بهش بدین تا دوره اش تموم بشه. اگه تا ۳ روز تبش قطع نشد برید این آزمایش انجام بدید.
دیروز نتیجه لاتاری اومد و با توجه به پیشونی بلندی که من دارم، مثل دفعه های قبل قبول نشدم. البته که امیدی به قبولی هم واقعا نبود بین اینهمه آدم.
در بدترین زمان تاریخ و بدترین جای تاریخ دنیا اومدیم و داریم زندگی میکنیم.
از اینجایی که من زندگی میکنم اگه ۱۰۰ کیلومتر دریا رو رد بشی، میرسی به کشوری که ۵۰ سال پیش با شتر اینور و اونور میرفتن اما الان مَردُمِش تو نقطه اوج رفاه و تکنولوژی هستن. دیگه اون کورسوی امیدی که شاید چند سال پیش وجود داشت هم از بین رفته. منتظر نشستیم که کی شیشه عمرمون تموم بشه و تموم بشه.
باز دوباره کانال تلگرامم پاک کردم.
نمیدونم این چه مرضیه که هرچند مدت یکبار تصمیم میگیرم همه چیز پاک کنم و متاسفانه بعدش پشیمون هم نمیشم...
اگر کسی تصمیم بگیرد، دقت کنید تصمیم بگیرد در کنکور نفر آخر شود باید تمام سوالات را اشتباه بزند . و برای اینکه تمام سوالات را اشتباه بزند باید جواب صحیح تمام سوالات را بداند تا بتواند پاسخ اشتباه را انتخاب کند . اشتباه مطلق و بدون استثنا در همه ی حوزه ها ناشی از ناآگاهی نیست بلکه اتفاقا هدفمند و آگاهانه است . با این استدلال به این جمع بندی میرسیم که این حجم از اشتباهات و خرابی و ویرانی و سو مدیریت در این سازمان محال است که اتفاقی و خود به خود رخ داده باشد بلکه ناشی از یک مهندسی تخریب و منظم و پیچیده است .
الان یه عده میان و افتخار میکنن که انتقام سخت گرفتیم. اما جنگ نتیجه ای جز آوارگی و بیچارگی نداره. ما داریم به پای یک عده خودخواه که هیچ چیزی رو جز خودشون نمیبینن میسوزیم.
لعنت به جنگ.
امروز رفتم پیش دکتر سونو رو نشونش دادم گفتش عفونته. چیز خاصی نیست. گفتش احتمالا دلیل این التهاب هم عفونت بوده.