دیروز نتیجه لاتاری اومد و با توجه به پیشونی بلندی که من دارم، مثل دفعه های قبل قبول نشدم. البته که امیدی به قبولی هم واقعا نبود بین اینهمه آدم.
در بدترین زمان تاریخ و بدترین جای تاریخ دنیا اومدیم و داریم زندگی میکنیم.
از اینجایی که من زندگی میکنم اگه ۱۰۰ کیلومتر دریا رو رد بشی، میرسی به کشوری که ۵۰ سال پیش با شتر اینور و اونور میرفتن اما الان مَردُمِش تو نقطه اوج رفاه و تکنولوژی هستن. دیگه اون کورسوی امیدی که شاید چند سال پیش وجود داشت هم از بین رفته. منتظر نشستیم که کی شیشه عمرمون تموم بشه و تموم بشه.
انگار از این خراب شده امسال هیچ کس برنده نشده
هر چی هندی غنا و اندونزی گره گوری بوده برنده شدن
ولش کن لیاقتمون رو نداشتن
آره هیچ جای دنیا لیاقت ما رو ندارن. تقدیر ما اینه که توی این خراب شده بمونیم
من تو این همه سال فقط یک نفر رو دیدم برنده شده اونم یکی از هم دانشگاهی های خواهرم بود نزدیک به ده سال قبل
دیگه ندیدم
از بس متقاضی زیاده
از بس ما بد شانسیم
چند روز پیش وبلاگ یه پسره رو میخوندم
نمیدونم انگار پارسال یا پیارسال اسم باباش دراومده بوده
کلا هم وضع مالی خوبی داشتن
بعضیا کلا شانس دارن
باید بمونیم همینجا بپوسیم
گلیم بخت کسی که بافته اند سیاه
به آب کوثر و زمزم سفید نتوان کرد
چقدر این بیت شعر درسته
منم مثل شما توی همین کشور زندگی میکنم و میدونم شرایط سخت و تقریبا غیرقابل دفاعه.
اما به نظرم بدترین جای دنیا و بدترین دوره تاریخ خیلی اغراقه!
و خطاب به یکی از کامنت گذارها میخواستم بگم کسی که به شهر و کشور محل تولد و زندگیش میگه خراب شده، حتما لازمه به خودش رجوع کنه و حال و احوال درونیش رو بررسی کنه.
از نظر من اغراق نیست. چون شما هر دوره رو باید با خودش مقایسه کنی