کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات
کوه زندگی بی پایان

کوه زندگی بی پایان

دفتر خاطرات

زندگی مثل جریان متناوب میمونه. مهم اینه به جریان مستقیم تبدیل بشه یا لااقل یکسو بشه.

1-امروز داشتم با مادرم صحبت میکردم. میگفت میترسم من اینهمه مخالفم باز بره کار خودشو بکنه و من در نهایت بشم آدم بد این داستان.

بهش گفتم خب اگه واقعا میتونی این شخص رو به عنوان عروس قبول کنی، مخالفت نکن. در نهایت زندگی خودشه. 

2-چندبار به مادر  گفتم که داداش دیگه اون آدمی که شما میشناسی نیست. عوض شده. توی خیلی چیزا عوض شده. اون آدمی که شما رو حرفش قسم میخوردی نیست. الان صاف صاف راه میره و دروغ میگه. عین خیالش هم نیست. خیلی از حرفهایی که قبلا انکار میکرد داره یکی یکی ثابت میشه. (ولی مادرها نمیتونن واقعیت بچه هاشونو ببینن)

نظرات 1 + ارسال نظر
پری چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1402 ساعت 08:46 ق.ظ

اگر مخالفت خودتون رو ابراز کنید خوبه حتی اگر آدم بد داستان بشید چون بعد برادر طلبکاری نمی کنه چرا به من نگفتید.
شاید هم برادر با ایشون به رویاهایش برسه هر چند از جای دیگه ضربه بخوره.
خانمی از همسرش گلایه می کرد گفتم تو آرزوی جعبه جواهرات وزندگی لوکس داشتی خوب حالا داری شکایت برای چیست؟
مردی که برای زیبایی ازدواج می کند به خواسته اش می رسد نباید شکایت کند.
شما واقعا کوهنورد هستید؟

مادرم مخالفتشونو اعلام کردن اما کسی نمیتونه کاری کنه. فقط خودش کوتاه بیاد. یعنی خودش بفهمه. بدون تجربه و خوردن سر به سنگ بفهمه. وگرنه که اون موقع هم آدم میفهمه اما دیره.
کوهنورد؟ بودم. الان یه جورایی دیگه هممون کوهنورد هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد