نمیدونم اینکه میگن فلانی مُرد و راحت شد چقدر درسته. اما اطرافیان چی؟ پدر و مادر پیری از مال دنیا فقط یک دختر دارن و اون دختر برای اینکه پدر و مادر پیرش بتونن زندگی کنن مجبوره واسه خواستگاراش شرط بذاره که فقط در صورتیکه موافقم که توی خونه پدر و مادرم زندگی کنیم. چون باید مواظب اونها باشم و احتمالا خیلی از اون خواستگارا با شنیدن این شرط منصرف میشن ولی در نهایت یک مرد(مرد نه به عنوان جنس نر بودن به عنوان انسان) پیدا میشه و شرطشو قبول میکنه. اما همین دختر بعد از چند سال زندگی، به تومور مبتلا میشه و متاسفانه بعد ادو سال با سختی زندگی کردن و مخفی کردن مشکلش از پدر و مادرش که نکنه بفهمن و دق کنن، تسلیم مرگ میشه و پدرو مادر پیرش، بچه های کوچولوش و شوهرشو تنها میذاره.
واقعا راحت شد؟ تا آخرین لحظه زندگی و قبل از تسلیم شدن به مرگ، به فکر خودش بود؟ بعید میدونم.
چقدر غم انگیز
متاسفانه اینم یک روی زندگیه که انگار همیشه سمت ما باید باشه
نمیدونم چرا اما طرفدار این بودم که کاش برای خودش زندگی میکرد. این زندگی همه ش برای بقیه بوده حتی پنهان کردن درد و بیماری...
من اگه جای ایشون بودم، همینکار رو میکردم
چه زندگی تلخی
متاسفانه باید گاهی خودخواه بود
نمیدونم واقعا.
اما مطمئنا توی عاقبت کار تاثیری نداشت